نشستن؛وگرنه اون لحظه فقط خانوم عین دلبرم مهم بود و شادان. آخر سر هم ما سر کمد مشغول جمع کردن کتابای
نشستن؛وگرنه اون لحظه فقط خانوم عین دلبرم مهم بود و شادان.
آخر سر هم ما سر کمد مشغول جمع کردن کتابای گروه بودیم که اون یکی گروه کارشون تموم شد و اومدن برن خانومه باز منو گیر آورد. اومده میگه "ببخشید شما اینجا نمایش دارین؟"هاج و واج نگاش کردم گفتم بله؟! گفت آخه فکر کردم با لباسایی که پوشیدین نمایش دارین تئاتری چیزی. گذاشتم حرفاشو حالا از سر محبت داشتن به من یا از سر عدم آگاهی و صد البته دخالت بی جا بزنه بعد غش غش خn General
ندیدم گفتم شادان مردممون انقدر ندیدن که اگه تو کلاه سر کنی ینی قراره تئاتر بازی کنی!